بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

یادی_از_شهدا

http://uupload.ir/files/oua9_%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DB%8C.jpg

یادی_از_شهدا

با اصرار می‌خواست از طبقه‌ی دومِ آسایشگاه به طبقه‌ی اول منتقل شود.

با تعجب گفتم: «به خاطر همین من رو از دزفول کشوندی تهران!» گفت: «طبقه‌ی دوم مشرف به خوابگاه دخترانه است. دوست ندارم در معرض گناه باشم».

وقتی خواسته‌اش را با مسئول آسایشگاه در میان گذاشتم نیش خندی زد و با لحن خاصی گفت: «آسایشگاه بالا کُلی سرقفلی داره، ولی به روی چشم منتقلش می‌کنم پایین».

شهید_عباس_بابایی

کتــاب پرواز تا بی‌نهایت، ص ۳۵

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.