بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

با نگاهش ساغری سرشار دستم می‌دهد

با نگاهش ساغری سرشار دستم می‌دهد

چشم مستش  باز دارد  کار دستم می‌دهد

شب که بی‌ او می‌نشینم غم رفیقم می‌شود

می‌نشیند پیش من سیگار دستم می‌دهد

ساعت دیواری آهی می‌کشد، سر می‌رود

لحظه‌هایی خسته  و تبدار دستم می‌دهد

انتظارِ سردِ  یک فنجان  خالی  روی  میز

حسرتی تلخ و ملالت‌بار دستم می‌دهد

گفته‌ بودم شعر بی شعر امشب امّا یاد او

باز دارد  کاغذ  و  خودکار  دستم  می‌دهد...

سعید_سلیمان_پور

bolfozool

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.