بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

داستان_کوتاه

داستان_کوتاه

بمیر بدبخت!

مردی مورچه ای را دید که خاکهای پای کوه را جابجا می کند، به او گفت چه میکنی؟

مورچه گفت معشوقه ام گفته اگر کوه را جابجا کنی به وصال تو در خواهم آمد

مرد نگاهی کرد و گفت حتی اگر عمر نوح هم داشته باشی این کار امکان پذیر نیست

مورچه گفت خودم هم می دانم اما برای عشقم تمام سعی خود را خواهم کرد

مرد که بسیار تحت تاثیر قرار گرفته بود مورچه را له کرد و گفت:

پس بمیر بدبخت زن ذلیل  

Zendegisalam

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.