بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

شهرمن سنگر دوستت دارم

شهرمن سنگر دوستت دارم

بخاطر آن کوچه های خاکیت

ابن سینا، آن اذان ظهر مسجد جامع ات

آن خاطرات کودکی در کنار تو بودنت یاد دارم آن بازارت را

آن دکان بقالی آن سوپر سنگرت را

یاد دارم ان روزهای برفی سردت را

آن رزین کش، پوست تیر کمانت را

می خریدم با شادی خوشحالی

از مغازه سوپر سنگر یا شایدم مشد محمد علی

ای شهر من سنگر روزگاری تو کوچک بودی من هم  مثل توکوچک

اما گذر زمان را ببین من بزرگ شدم پیر شدم باز تو کوچک ماندی

تو را چه شده شهر من   که انسانهای در درون تو

بزرگ ؛بزرگ ؛بزرگ شدن

پس چرا گذر زمان، اینهمه افتتاح های بی امان  بزرگت نکرد

چرا کنار گذر نداری  چرا خیابانهای  بزرگ ویا اتوبان  نداری ،ای شهر من ، غم مخور من میدانم من میدانم

پس صبور باش صبور ،شاید فردا نباشم

اما همچنان تو باش، تو باش مثل سرو بلند قامت استوار باش

متن: از  عباس فردوسی

nargesiiiaaa

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.