بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

من آن گلم که جهانش نه در گلستان است

من آن گلم که جهانش نه در گلستان است

زمان رویش من چله ی زمستان است

کمین نشسته بجانم همان که جانم داد

به این بهانه که کارش ببخش و بستان است!!

بگو چگونه بسوزم، که فصل سازش نیست

چه احتیاجِ تبر خورده ها به باران است؟

شکست را نپذیرم شکسته میمیرم

که مشت خونی من بر دهان سندان است!!

بگو به حضرت خالق که این تورا نشناس

گلایه دارد و از خلقتش پشیمان است...

خلاصه سخت نگیرد به عاشقان که مباد

به سمت کفر رود هر چه کامل ایمان است !

به غیر ریخت و پاش آخرش چه میماند؟

در این جهان که هر آدم دو روز مهمان است

نوشتن از خودم اما تلاش باطل بود

که "ساده باطنی" از ظاهرم نمایان است!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.