بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

حضرت_معصومه مرثیه_حضرت_معصومه

حضرت_معصومه مرثیه_حضرت_معصومه

با اینکه به چشمت رخ دلدار ندیدی

بانو عوضش هم غم بسیار ندیدی

گل روی سرت از سر هر بام رسیده

گل روی سرت آمده و خار ندیدی

چشمان همه خاک کف پای تو بودند

در کوچه و پس کوچه تو آزار ندیدی

ای فاطمه ی حضرت کاظم به خداوند

یک لحظه غم دختر کرار ندیدی

دست احدی چادرتان را نکشیده

شرمندگی چشم علمدار ندیدی

با معجر پاره رخ خود را نگرفتی

ناموس رضا مجلس اشرار ندیدی

بانو وسط برده فروشان که نرفتی

دور و بر خود چشم خریدار ندیدی

دختر به امانت به شما کس نسپرد و

کم مو شدنش را به شب تار ندیدی

در حجره تن عشق تو افتاد نه گودال

خس خس زدن سینه ی آن یار ندیدی

دستان برادر به دل خاک سپردت

با اینکه به چشمت رخ دلدار ندیدی

شاعر:

علیرضا_درودیان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.