بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

پدر خسته‏ ترین مهربانی عالم،

پدر

خسته‏ ترین مهربانی عالم،

در آینه چشمان مردانه‏ ات،

کودکی‏هایم را بدرقه کرد،

تا امروز به معنای تو برسم...

ببخش اگر پنهانی،

غصه ‏هایی را خوردی که مال تو نبودند!

ببخش اگر ناخن‏های ضرب‏ دیده ‏ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود

و ببخش اگر همیشه،

پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛

اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمده ‏ام تا به جای آویختن بر شانه تو،

بوسه بر بلندای پیشانی ‏ات بزنم.

سایه ‏ات کم مباد ای پدرم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.