بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم

من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم

من از سیاه‌ترین شب به آفتاب رسیدم

هم از خمار رهیدم٬ هم از فریب گذشتم

که از سراب به دریایی از شراب رسیدم

به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی

به جلوه‌ی تو٬ به خورشید بی‌نقاب رسیدم

اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم

به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم

شبی که با تو همآغوش از انجماد گذشتم

به تب٬ به تاب٬ به آتش٬ به التهاب رسیدم

چگونه‌است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم

که در تو٬  در تو به زیباترین جواب رسیدم

کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و در تو

به عاشقانه‌ترین فصل این کتاب رسیدم

چرا به ناب‌ترین شعر خود سپاس نگویم

تو را؟ که در تو به معنای عشق ناب رسیدم

حسین_منزوی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.