بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

یادی_از_شهدا

http://uupload.ir/files/f4u4_%D9%85%D8%A7_%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C.jpg

یادی_از_شهدا

ما مصطفی را با حاج آقا خوشوقت آشنا کردیم، ولی خودش شده پایه ی مجلس حاج آقا. یک جلسه که دور حاج آقا جمع شده بودیم، مصطفی پرسید :«حاج آقا، یه ذکر بده شهید شیم.»

حاج آقا گفت: «شما اول کارتون رو تموم کنید، بیایید به تون میگم چی کار کنید که شهید شید.»

نمی دانم، شاید همان جمله ای که حاج آقا گفت ذکر شهادت بود. حتما مصطفی کارش را تمام کرده بود.

رفته بودیم سخنرانی حاج آقا خوش وقت . بعد از سخنرانی دور حاج آقا جمع شدیم. مصطفی پرسید «حاج آقا، ظهور نزدیکه؟»

حاج آقا گفت: «تا شما توی نطنز چه کار کنید.»

مصطفی گفت: «یعنی ظهور ربط این داره که ما اون جا چه کار می کنیم؟»

حاج آقا گفت: «آره، بالاخره ارتباط داره. شما برید نطنز کار کنید، کوتاه نیایید. یک ثانیه رو هم از دست ندید. با چراغ خدا برید سر کار، با چراغ خدا هم برگردید.»

بهانه زیاد بود برای این که کار را ول کنیم و برویم، ولی مصطفی خواب و خوراک نداشت. حاج آقا گفته بود رهبر چقدر پیگیر بحث هسته ای است. ورد زبانش شده بود «باید کاری کنیم از دغدغه های آقا کم بشه.»

21 دی ماه سالگرد شهادت شهید_مصطفی_احمدی_روشن

TebyanOnlin

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.