ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
فقر:
روزی یک مرد ثروتمند ، پسر بچه کوچکش را به روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند ، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید :
نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد : عالی بود پدر!
پدر پرسید : آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد : بله پدر !
و پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا . ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد . ما در حیاطمان یک فانوس تزئینی داریم و آنها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست !
با شنیدن حرفهای پسر ، زبان مرد بند آمده بود . بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که چقدر فقیر هستیم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست . دکتر شریعتی
ارسالی ازیک کاربرگیلانی