بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیبستان تو

« ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیبستان تو

چرخی بزن ای ماه تو جان بخش مشتاقان تو

تلخی ز تو شیرین شود کفر و ضلالت دین شود

خار خسک نسرین شود صد جان فدای جان تو

در آسمان درها نهی در آدمی پرها نهی

صد شور در سرها نهی ای خلق سرگردان تو

عشقا چه شیرین خوستی عشقا چه گلگون روستی

عشقا چه عشرت دوستی ای شادی اقران تو

ای بر شقایق رنگ تو جمله حقایق دنگ تو

هر ذره را آهنگ تو در مطمع احسان تو

بی‌تو همه بازارها پژمرده اندر کارها

باغ و رز و گلزارها مستسقی باران تو

رقص از تو آموزد شجر پا با تو کوبد شاخ تر

مستی کند برگ و ثمر بر چشمه حیوان تو

گر باغ خواهد ارمغان از نوبهار بی‌خزان

تا برفشاند برگ خود بر باد گل افشان تو

از اختران آسمان از ثابت و از سایره

عار آید آن استاره را کو تافت بر کیوان تو »

مولوی

دیوان شمس

غزلیات

غزل شماره  ۲۱۳۸

(( @seesigns ))

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.