بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

شنیدم که در روزگاران پیش

شنیدم که در روزگاران پیش

دل رستم از دشمنان بود ریش

از این ور شغادی ز اهریمنان

از آن ور دو تا دیو و گرز گران

به هر گوشه رستم گلاویز بود

اگر دشمنش گُرد و گر ریز بود

یکی از همان دشمنان قدیم

بیامد به همراهی ترس و بیم

به نزدیک رستم، شدش جامه خیس

ولی راز او را مگویید، هیس

رخی پر ز حیلت دلی کور داشت

نه که قد رستم، ولی زور داشت

گمان بود جوراب او از فرنگ

و بیژامه ی خواب او از فرنگ

چنین عاشق یار بیگانه بود

تو گویی که همکار بیگانه بود

بگفتا به رستم، همان جامه خیس

بیا پول خود را به من ده خسیس

بیا رستما تا ز ایران رویم

بیا تا که با هم به توران رویم

که اینجا نباشد تو را زندگی

به خارج رویم و به پایندگی

گذاریم در خانه پا روی پا

بریزد دلار از زمین و هوا

در آنجا تو خوشتیپ و مانکن شوی

به سرمایه داری چونان من شوی

از این گفتگو و از این ماجرا

بشد خشمگین پور زال، این هوا

نوشت او جوابیه ای اینچنین

به وبگاه "رستم یل سرزمین":

نه، من در پی کار ایرانی ام

به دنبال دلدار ایرانی ام

نباشم به اسب غریبه سوار

بمانم همینجا در این کارزار

بجنگم به کار و به تولید و تیغ

کنم زندگی را من از تو دریغ

منم من همان رستم پیل تن

خرم جنس و کالای made in وطن

زره را ز تولید اینجا خرم

نه از ساحل آنتالیا خرم

نپوشم به تن جامه از جنس نایک

که گیرم من آن فالوورهام لایک

به تن کرد باید لباس تمیز

ولی جنس ایران نه مال ونیز

ورود مربا مرا کرده گیج

مگر کم شده اینطرف ها هویج

چرا آمده پرتغال از فرنگ

نماند پس از این مرا نام و ننگ

هر آن را که داخل توان یافتن

روا نیست بر غیره پرداختن

ز کالای داخل مَبُرّید دست

زلیخا چو بُرّید، بُرّید دست

تو هم جامه از جنس داخل بخر

چرا که شده جامعه ات خیس و تر

بدین گونه آن وسوسه شد تمام

ولی مانده انگار ختم کلام

در این باره بابای او زال گفت:

بدور از جر و جار و جنجال گفت

عمیقا مرا این سخن باور است:

که کالای تولید خارج خر است

محمدرضا شکیبایی زارع

وطنز

پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.