بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

داستانی شده در مملکت ما سلفی!

داستانی شده در مملکت ما سلفی!

لحظۀ زلزله و موقع آتش‌سوزی

اوّلین کار تو در قلب بلایا سلفی!

گر چه نشناسد بقّال سر کوچه مرا

کرده السّاعه مرا شهرۀ دنیا سلفی

ختنه‌سورانِ علی‌جان پسر همسایه!

با چه این خاطره را ثبت کنم؟با سلفی!

بر سر سفرۀ رنگین که نشستی، لطفاً

قبل از آنکه بخوری مرغ و مسمّاسلفی!

به همه می‌رسد ای مجلسیان، هُل ندهید،

تا بگیرم دو-سه‌ تا با «فدِریکا» سلفی!

مرده استاد و یکی شاد که از آن مرحوم

داخل گوشی او هست هف-هش(!)تا سلفی!

در رثایش همه گویند: دریغا استاد!

یکی آن‌گوشه بگرید که: دریغا سلفی!

فرصت سلفیِ من شکر خدا فوت نشد

چونکه انداخته‌ام با متوفّی سلفی!

من همین‌الآن با شعر جدیدم یهویی!

سه-دو-یک، فرت! سپس Share!بفرما سلفی!

سعید سلیمان پور

وطنز

پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.