بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

تقدیم به مردم ِ زادگاهم،

تقدیم به مردم ِ زادگاهم،

شهر خوب ِ مهربانی‌ها:

آستانه‌_اشرفیه

ای  غم گرفته  آسمانت -  نیک  شهرم

با هر کسی خوبت نخواهد، پاک قهرم

ای ... آستانه؛  خاک ِ  خوب ِ  مهربانی

بدخواه ِ  تو، کام ِ مرا کرده‌است زهرم

دور از تو باشد؛ حُقّه و نیرنگ و حیله

ناب‌است؛ برنج‌و چایِ‌تو، ای مهد ِ پیله

پیله ...!؟ غریبه گشته با؛ شهر و دیارم

این سرنوشت ِ هر چه کوچانی و گیله

ای خاک ِ  عشق و دوستی؛  ای آستانه

ما  تا کنون - گر  زنده‌ایم؛  توئی بهانه

مانند ِحشمت؛ جاری‌است رود ِسپیدت

دلبسته‌ایم، دلداده‌ به؛ دو رود ... خانه

با عشق می‌جنگیم برایت، چو مجاهد

"سیدجلال‌الدین" همیشه هست شاهد

تا زنده‌ایم؛ دل‌در گروی ِتوست کوچان

در   راه ِ  آبادانی‌ات  -  هستیم  واحد

از کوچه‌هایت می‌رسید؛ عطر ِ رفاقت

کوی‌و بَرَت، پُر بود از عشق و صداقت

توی ِ   خیابان‌های ِ  تو؛  لبریز  از  مهر

داری؛ تو انسان‌های ِ خوب و  با لیاقت

عطر ِ رفاقت  نیست دیگر؛  در هوایت

بویِ نفاق پیچیده در؛ پس‌کوچه‌هایت

این نارفیقان، نقشه‌یِ شومی کشیدند

خون می‌کنند؛ انگار - قلبت را، فدایت

تاب و تحمّل‌های ِ  مردم - رفته  از کف

از دست‌رفته؛ هرچه خوشحالی‌و شعف

سرپا اگر هم مانده‌ایم، زین رو بُوَد که؛

داریم ما - سلطان، جلال ‌الدین ِ اشرف

غم را  نذاریم؛  لحظه‌ای  آید  سراغت

یک قطره حاشا، خون بیاید از دماغت

سنگ ِ صبور ِ  مردم ِ خود؛  بوده‌ای تو

طاقت بیاور  شهر ِ خوبم -  باز طاقت

من که  وصیت کرده‌ام؛ تا بعد ِ  مُردن

در زیر ِ  خاک ِ تو گذارند؛ این تن ِ  من

تا بعد ِ  این‌که - آن تماماً  خاک گردید

با خاک ِ تو؛ آمیخته گردد، کُلّ ِ این تن

حسن_جهانچی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.