بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

دوش دیدم نامه ای از یار بی رنگ و ریا

دوش دیدم نامه ای از یار بی رنگ و ریا

آمده در پی وی ام، کای دلبر شیرین ادا

این چه خبطی بوده که بازی کنی با دُمِّ شیر؟

یا پلنگی را ز کوه قاف می آری به زیر؟

وِل کن این پُمپاژهای دشمن بدخواه را!

فکر فردای خودت باش و کمی هم فکر ما

قیمت مرغ و جگر، گر رفته تا اوج فلک

خم به ابرویت نیاور، هی نکن زهره ترک

بر من و تو چه، که نان و خون به رنگ هم شدند

یا که شیخ و شوخ در پستو به چنگ هم شدند

گر شتر دیدی ندیدی، هیچ از هیچی مگو

هیچ آدابی و ترتیبی ز قانونی مجو!

بر فضای خود بِدَم چه در مجاز و در خیال

از حقیقت دم میاور یا ز دزدیها منال!

تو توکّل بر رحیم خلق کن، غافل مشو

در جنون بی خیالی باش و هیچ عاقل مشو

زیر لب هی العجب، ثُم العجب کمتر بگو

همچو گندم زیر چرخ آسیا راهی بجو

نان شو تا پخته گردی در صراط زندگی

یک سری هم بر رعیت زن به رسم چارگی

شاید او استغفراللَه سفره اش خالی شده

یا زبانم لال، او بیمارِ بدحالی شده

نه توان" هانوفر" دارد که به آلمان رود

نه ریالی که به نزد دکتر و درمان رود

نان رعیت قسط و تخم مرغ او هم قسطی است

آش او زردک زدست و خوردن آن تستی است

باز هم بهتر بُود در لاک خود باشد سرت

تا که پشت میله ها دستت نگیرد همسرت.

فرشته پیشقدم

اول مرداد97

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.