بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

نامه یک پیرمرد به پسرش که در زندان بود

نامه یک پیرمرد به پسرش که در زندان بود

(پسرم اصغر) ؛ امسال نمیتونم زمینم رو شخم بزنم! چون تو نیستی و من هم توانش رو ندارم !!

پسر در جواب نامه پدرش نوشت:

پدر؛ حتی فکر شخم زدن زمین را هم نکن! چون من پولهایی که دزدیدم را آنجا دفن کردم!

پلیس ها که نامه پسر رو خوندند ؛ تمام زمین را کندند؛ اما چیزی پیدا نکردند...

پسر نامه دیگری برای پدرش نوشت و گفت:

پدر؛ این تنها کاری بود که توانستم برایت انجام دهم...

زمینت آماده است!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.