بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

پله_پله_تا_خدا

پله_پله_تا_خدا

در عملیات والفجر ٥ در شهر مهران، منطقه چنگوله من مسئول گردان ٥٠١ مقداد بودم. یک روز با فرماندهان گروهان و مسئول طرح و عملیات برادر موسی حاج محمدی که از برادران خوب تهرانی بود جلسه ای در مورد مسائل مربوط به جنگ برگزار کردیم و قرار شد که بنده به همراه برادر حاج محمدی به شناسایی منطقه چنگوله دارالشلاق برویم.

ما نیز ساعت ٤ صبح را برای انجام عملیات شناسایی در نظر گرفیم.  قرار گذاشتیم تا در آن ساعت در منطقه، حاضر باشیم و ان شاء الله عملیات را آغاز کنیم. ساعت حدود ٤-٣/٥ بود که به محل رسیدیم. دیدم برادر محمدى بر سر سجاده ى عبادت ایستاده با خدای خود خلوت کرده و نماز شب می خواند.

منتظر شدم تا نماز را تمام کند بعد که جلو رفتم او من را در آغوش کشید یک لحظه متوجه شدم که پیراهنم از سیل اشک های مطهر ایشان که بر روی گونه هایش جاری بود خیس شد، هیچ گاه این صحنه از ذهنم پاک نمی شود، صحنه ای که خلوص و عبادت خالصانه ی یک شهید را به تصویر می کشید....

صحنه ای پر از عشق، عشقی که شهدا را پله پله به سوی معشوق خود، خداوند متعال سوق می داد. برادر شهید موسی حاج محمدی در عملیات والفجر ٨ در منطقه فاو به شهادت رسیدن روح پاکش شاد و یادش گرامی باد.

راوى: رزمنده ى جانباز فرج الله تعمیرکارى

شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.