بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بانوی غزل ! نکند خسته از اینجا بروی

بانوی غزل ! نکند خسته از اینجا بروی

تو غزالِ غزلی گرچه به صحرا بروی

شاید از دور تو را ماه صدا کرد نرو

ماه باشی و پیِ مه به تماشا بروی...

خسته جانی که تو را سال به سی آزردند

سرپر شورِ وطن حیف که تنها بروی...

گفتی از خشت تنت باز بسازی وطنی

سقف این خانه خراب است مبادا بروی

گفتی از روز قشنگی که سیاهی برود

بی تو آن روز غریب است دریغا بروی

خسته ای با سبب آزرده ای آری بانو

نکند سرخوش مهری به تمنا بروی....

هوشنگ_ابتهاج

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.