بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

(برگ_سبز) یا برای همه یا برای هیچ کس

برگ_سبز

یا برای همه یا برای هیچ کس

بوی عید همه جا به مشام می رسید. مردم هر جا همدیگر رو می‌دیدند مبارک باد می‌گفتند. عید رنگ و بوی شهر را دگرگون کرده بود. اما علی (ع) آرام نداشت. خشم، چهره مهربانش را در هم کشیده بود. قدم می زد و با خود می گفت: دختر من؟ گردنبند بیت المال؟

خزانه دار، پی در پی عذرخواهی می کرد و توضیح می داد که دختر شما، آن گردنبند را فقط سه روز امانت گرفته است؛ نه بیشتر و من خودم این امانت را ضمانت کرده ام. اگر هر بلایی سر آن گردنبند بیاید، من جبران می کنم.

امیرالمومنین علی (ع) می شنید، اما همچنان فریاد می زد: دختر من؟ گردنبند بیت المال؟

خزانه دار کوفه، دوباره توضیح می داد: ای امیر مومنان، دختر شما آن گردنبند را از آنِ خود مکرده است؛ امانت برده است و من آن را ضامنم.

گفت: اگر تو را ضامن نکرده بود، سوگند به الله هرگز او را نمی‌بخشیدم.

آنگاه به خانه رفت و دختر را دید که قربان را عید گرفته است. چشم در چشم دخترش دوخت و گفت: آیا جز تو هیچ دختر دیگری در کوفه می‌توانست چنین زینتی از بیت المال امانت بگیرد؟ چرا برای خود چیزی را خواستی که دست دیگران از آن کوتاه است؟ گناه زنان دیگر چیست که دختران خلیفه نیستند؟

منبع: المناقب، ابن شهرآشوب، ج2، ص 108

tebyanOnline

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.