بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

خاطرات طلبگی (۳۹)؛

http://uupload.ir/files/jlz_%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA.jpg

خاطرات طلبگی (۳۹)؛

ماجرای خواندنی سیف‌الله و عباسعلی در ترکمنستان

هنوز چند قدمی دور نشده بود که صدای گرفته و کلفت مرد او را نگهداشت. - هی آقا... سیف‌الله برگشت. سرما دویده بود در تنش. می‌خواست از سرما بلرزد که فوری خودش را به دم هتل رساند. مرد بی‌آنکه چیزی بگوید، ساک را از دست سیف‌الله گرفت. «آردیمجا گل!»...

hawzahnews.com/detail/News/458617

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.