بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

مردی از دیوانه ای پرسید: اسم اعظم خدا را می دانی؟

مردی از دیوانه ای پرسید: اسم اعظم خدا را می دانی؟

دیوانه گفت: نام اعظم خدا «نان» است اما این را جایی نمی توان گفت!

مرد گفت: نادان شرم کن، چگونه نام اعظم خدا نان است؟

دیوانه گفت: در مدتی که قحطی نیشابور چهل شبانه روز طول کشید، من می گشتم، دیگر نه هیچ جایی صدای اذان شنیدم و نه درب هیچ مسجدی را باز دیدم، از آنجا بود که دانستم نام اعظم خدا و بنیاد دین و مایه اتحاد مردم نان است!

مصیبت نامه عطارنیشابوری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.