بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

فراق نامه ی یک باتجربه

فراق نامه ی یک باتجربه

عمرم به سر رسید و نیامد به سر فراق

عمرش نمی شود بشود مختصر فراق؟

او که کلید خانه ی بخت مرا گرفت

دیگر نشسته بود چرا پشت در فراق

کفش نو وصال مرا زشت کرده است

جوراب پاره پوره ی عصر حجر، فراق

آنقدر خورده بود حقوق وصال را

محکوم شد به نقض حقوق بشر فراق

طاووس و مرغ عشق و کبوتر، وصال بود

سوسک سیاه و مارمولک و کره خر فراق

شاعر به وصل یار رسید و سرود خواند

یک باره رفت گریه کنان پشت در فراق

بعد از دو ساعت و چهل و چند قطره اشک

یک گوشه رفت، ساکت و بی دردسر فراق

آرام گفت: بعد گذشت از وصال هم

خواهی نوشت: بود از اهل نظر فراق

قسط نخست مهریه را دید مرد و گفت:

ای کاش مانده بود کمی بیشتر فراق

محمدرضا شکیبایی زارع

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.