بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

حل می شود شکوهِ غزل در صدای تو

حل می شود شکوهِ غزل در صدای تو

ای هرچه هست و نیست در عالم فدای تو

هر شب به روز آمدنت فکر می کنم

هر صبح بی قرارترینم برای تو

بیدار می شویم از این خوابِ هولناک

یک صبح جمعه با نَفَسِ آشنای تو

آدینه ای که می رسی و پهن می شود

چون فرش، آسمانِ دلم زیر پای تو

یک روز گرم و روشن و سرشار می شویم

در خلسه ای که می وزد از چشم های تو

روزی که با شروع کلام تو ـ مثل قند

حل می شود شکوهِ غزل در صدای تو

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.