بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

در بازی زندگی.....

در بازی زندگی.....

یاد میگیری:

اعتماد به حرف های قشنگ

بدون پشتوانه ...

مثل آویختن به طنابی پوسیدست..‌

یاد میگیری:

نزدیکترین ها به تو ...

گاهی میتوانند دورترین ها باشند...

یاد میگیری:

آنقدر از خودت برای روز مبادا

پس انداز داشته باشی...

تا بتوانی یک روزی

تمام خودت رو بغل کنی و بروی ...

و در جایی که

شنیده و فهمیده نشوی نمانی....

یاد میگیری :

دیوار خوب است...

سایه درخت مطلوب است...

اما هیچ تکیه گاهی ابدی نیست....

T.k

همیاران آسایشگاه معلولین

و سالمندان گیلان-رشت (خیریه)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.