بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

حضرت_زینب مصائب_شام

حضرت_زینب مصائب_شام

مشکل این شد که اسارت سر زینب افتاد

زیر پا روسری و معجر زینب افتاد

در سرازیری گودال که قاتل میرفت

دلهره بین دل مضطر زینب افتاد

ظاهرش تیغ روی حنجره شاه ولی

باطنش تیغ روی حنجر زینب افتاد

تا که انگشتر و انگشت به غارت بردند

در شب بی کسی انگشتر  زینب افتاد

وای از آتش خیمه که شب یازدهم

به روی چادر و  خاکستر زینب افتاد

شد خجالت زده از عمه سادات طناب

آب شد تا که به بال و پر زینب افتاد

دم دروازه کوفه دم دروازه شام

از روی نیزه سر دلبر زینب افتاد

اهل مجلس همه دیدند که در بزم شراب

اشک از گوشه چشم تر زینب افتاد

شاعر:ابراهیم_میرزائی

اشعار ناب آئینے

Shere_aeini

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.