بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

حکایت آن برادر پادشاه کی از لفت و لیس ابا داشتی... و باقی قضایا.

حکایت آن برادر پادشاه کی از لفت و لیس ابا داشتی... و باقی قضایا.

آورده اند که در ازمنه قدیم، روستازاده ای به پادشاهی رسید. پس برادر خود را گفت که زین پس جایت پیش من است و نانت در روغن، بریز و بپاش و نگران نباش:

درویش فریدون شد، همکیسه قارون شد

همکاسه سلطان شد، تا باد چنین بادا

پس برادرش گفت از این درگذر که مرا نان جوین به که زندان اوین. و ترسم مرا از این لطف تو آن رسد که به فریدون رسید. شاه گفت: چگونه بود آن؟ برادر گفت:

آورده اند که در قدیم جوانی بود فریدون نام و برادرش مقامی یافته بود. فریدون شد برادر رئیس و افتاد به لفت و لیس. قضا را قاضی ای در آن شهر بود که با کسی تعارف نداشت و فریدون را گرفت و در هلفدونی انداخت.

شاه گفت: کار قضات همین است لیکن تا کسی خرفت نباشد از گیر و گرفت نترسد. و اگر تو را گرفتند برای تو همان کنم که آن جوان برای دختر وزیر کرد. برادر گفت: چگونه بود آن؟ شاه گفت:

در روزگاران قدیم دختر وزیری با اخلال در امر توزیع دارو در نظام اقتصادی کشور اخلال همی کرد:

دختران وزیر ناقص عقل

بهر پول از پی دوا رفتند

پس چون گرفتندش جوانی دهه هفتادی بیست میلیارد وثیقه برایش گذاشت و بیرونش برد.

برادر گفت: بلی قدما گفته اند زندانی و وثیقه چون کت شلوار و جلیقه اند که هرگز یکی بدون دیگری نتواند بود. لیکن وثیقه موقت است و آخر کار، محکومیت. و ترسم چون محکوم شوم چنان به زندانم افکنند که مهدی هاشمی را افکندند. شاه گفت: چگونه بود آن؟ برادر گفت خیلی پرتی و دانستم مرا از تو آبی گرم نشود. پس رفت صرافی زد و از نوسانات بازار ارز پولهای مشروع قلمبه درآورد.

 فرزانه صنیعی

طنزیم| @tanzym_ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.