بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

خانه آدمکُش در نجف

http://uupload.ir/files/1slg_%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87.jpg

خانه آدمکُش در نجف

مرحوم آقا سید ابراهیم شوشتری که به دلیل فقر و گرفتاری بعد از ازدواج مخفیانه به نجف اشرف می رود و نزد یکی از طلبه‌های شوشتر در مدرسه می‌ماند، بعد چند ماه خبر آمدن خانواده‌اش را میشنود. سخت پریشان می‌شود که در این موقعیت که نه جا دارد نه تمکن مالی، چکند؟ به هرطوری که بود سراغ خانه خالی را از این و آن می‌گیرد به او نشانه دکانداری را می‌دهند که کلید خانه خالی در دست او است به او مراجعه می‌کند می‌گوید بلی ولی این خانه بدقدم است و هرکس در آن نشسته دیوانه یا کشته شده. سید می‌گوید اگر هم بمیرم چه بهتر از این زندگی فلاکت بار زودتر راحت می‌شوم، پس کلید خانه را می‌گیرد و داخل خانه می‌گردد می‌بیند تار عنکبوت همه جا را گرفته و خانه پر از کثافت و آشغال است. شب که می‌خوابد ناگهان می‌بیند...

http://eitaa.com/joinchat/2678063114Cab9a0e3512

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.