بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

ابلاغیه معاون اول

ابلاغیه معاون اول

با ترکه ی انار حوالیّ پاستور

می زد قدم معاون اوّل، پروفسور

می گفت با خودش:«به کجاها رسیده ام؟!

آخر چگونه جمع کنم یک گروه کُر؟!

تا همصدا شوند به تصویب بودجه

تا بی بهانه رای بریزند گُرّ و گُر»

ناگاه زد جرقه به ذهنِ مبارکش

پیدا شد از کرانه ی دریای فکر، دُر

«ابلاغیه! چه فکر قشنگی است! اینچنین

بر هر شقیقه ای بنشانم، تفنگ پُر

تا که رجال مجلسیِ بی اراده نیز

کمتر میان این ور و آن ور خورند بُر

زین پس اگر مخالفتی بشنوم به جد

با ترکه ی انار کنم شخص را ترور»

فائزه مهدوی

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.