ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
خوشا به سعادت بچه های این دوره و زمونه...
والا ما بچه که بودیم شیش متر چلوار دورِ تنمون قنداق میکردند میشدیم عین مومیایی! ننه مون مارو میذاشت رو پاهاش و عینهو منار جنبون تکنمون میداد تا خوابمون ببره، اولش برامون ملائم لالایی میخواند اما کم کم با نخوابیدن ما لالایی شدت می گرفت و تبدیل به لا الا هه الل لاه می شد، اگه بازم سرتق بازی می کردیم و نمی خوابیدیم چارتا کُلُفت بارمون میکرد که چته بچه کپه ات رو بزار دیگه، پام له شد!!، و حرکت پاهاش آنقدر شدت می گرفت که گاهی پرت میشدیم رو زمین،
اونوقت بود که دوباره مارو یه ور میخوابوند رو پاهاش و این بار از دستش هم کمک میگرفت و شرق شرق به پشتمون میزد همچین که رب و رُبمون در می اومد و از شدت کوفتگى و خستگى بیهوش میشدیم، میگفتن: ببین چه راحت خوابیده!!
tarikhmashhad