بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

خوشا به سعادت بچه های این دوره و زمونه...

http://uupload.ir/files/3kih_%D8%AE%D9%88%D8%B4%D8%A7_%D8%A8%D9%87.jpg

خوشا به سعادت بچه های این دوره و زمونه...

والا ما بچه که بودیم شیش متر چلوار دورِ تنمون قنداق میکردند میشدیم عین مومیایی! ننه مون مارو میذاشت رو پاهاش و عینهو منار جنبون تکنمون میداد تا خوابمون ببره، اولش برامون ملائم لالایی میخواند اما کم کم با نخوابیدن ما لالایی شدت می گرفت و تبدیل به لا الا هه الل لاه می شد، اگه بازم سرتق بازی می کردیم و نمی خوابیدیم چارتا کُلُفت بارمون میکرد که چته بچه کپه ات رو بزار دیگه، پام له شد!!، و حرکت پاهاش آنقدر شدت می گرفت که گاهی پرت میشدیم رو زمین،

اونوقت بود که دوباره مارو یه ور میخوابوند رو پاهاش و این بار از دستش هم کمک میگرفت و شرق شرق به پشتمون میزد همچین که رب و رُبمون در می اومد و از شدت کوفتگى و خستگى بیهوش میشدیم، میگفتن: ببین چه راحت خوابیده!!

tarikhmashhad

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.