بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

تلاطم

تلاطم

یار من مانند خط استوا ست

قامتش صاف است و قلبش بی‌ریا ست

می‌شود مجنون لیلی‌های خود

عشق او تا قلّه‌ی هیمالیا ست

لپ او همواره قرمز می‌شود

تا که می‌بیند شمالش فادیا ست

او ندارد درد و غم در سینه‌اش

سینه‌اش لبریز عشق نادیا ست

قلب او غرق تلاطم می‌شود

لحظه‌هایی که دلش پیش ندا ست

در نگاهش صد هزاران ماه رخ

هر یکی را هم هزاران ادعا ست

او نمی‌بیند مرا چون مدتی‌ ست

راهم از راه پری‌رویان جدا ست

یک پری‌رو مانتواش مانند کت

آن دگر شلوار او باز و رها ست

می‌وزد باد خزان از هر طرف

در دل مردی که شلوارش دوتا ست

زهرا محبی

وطنز | بهترین شعرهای طنز

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.