بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

سیاوش در آتش

سیاوش در آتش

اسمت در شناسنامه هر چه که باشد، فرقی نمی کند؛ در خانه به هر نامی که صدایت کنند، فرقی نمی کند؛ زیرا هر آدمی چه مرد و چه زن، در زندگی بارها و بارها نامش سیاوش خواهد شد.

و هر سیاوشی ناگزیر است که برای اثبات حقانیتش از آتش بگذرد، برای اینکه بگوید راست می گوید، برای اینکه درستی اش را نشان دهد.

می دانی؟ دنیا پر از حماقت کی کاووسان و حسادت سودابگان است. دنیا پر از هیزم دروغ و هیمه دسیسه است و همیشه کسانی هستند که هیزم بر هیزم می گذارند و همیشه کسانی هستند که هیمه را بر می افروزند.

دنیا پر از آتش بیاران معرکه است و هر کس به قدر توانش آتشی به پا می کند؛ انسان یعنی: حیوان کبریت در مشت!

اما از آزمون آتش ها و فتنه اخگرها، جز به پای بی گناهی نمی توان گذشت؛ تنها لباسی که در آتش نمی سوزد، لباس درستکاری ست، پیراهن معصومیت است، بالا پوش ایمان.

سال هاست نه قرن هاست که همه ماه های من اسفند است و هفت روز هفته من ، سه شنبه آخر سال. از شنبه تا جمعه!

منم و زور آزمایی آتش ها.

من اما از روی آتش ها نمی پرم، من از آتش ها می گذرم، با پای تاول زده، با جگر خون؛ آهسته آهسته ، از دل آتش، از میانه دود...

من اما نسوختن را آموخته ام و سال هاست دانسته ام آنکه آتشی را می افروزد تا دیگری را بسوزاند، خود پیش از آن سوخته است.

من استخوان های زغالین بسیاری را دیده ام با چشمانی از خاکستر و گیسوانی از دود که نامشان آدم بود! جزغاله از حسد، کز داده از کینه، سیاه از سنگدلی.

من هر روز از آتش می گذرم و پایان هر روزم سه شنبه است، سه شنبه ای از سور و از سرور؛ سه شنبه ای از شور و از شکر.

به سرنوشت گفته ام: من آن سیاوشم که سوگ سیاوش را به شور سیاوش بدل می کنم.آیین من این است.

عرفان_نظرآهاری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.