بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

از بالا دستور اومده!


http://uupload.ir/files/vy4n_%D8%A7%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%A7.jpg

از بالا دستور اومده!

پیگیری حرف_مردم

شهرآرا نیوز:

 

آقای ابوترابی سخنگوی ثبت احوال کشور

آقای ابوترابی سخنگوی ثبت احوال کشور از پایان یافتن اعتبار کارت ملی تا پایان امسال خبر داد.

وی از مردم خواست در این مدت برای دریافت کارت هوشمند ملی اقدام کنند.

خبرگزاری صداوسیما

iribnews

 

حدیث علوی


http://uupload.ir/files/j8qo_%D9%87%D8%B1%DA%A9%D9%87.jpg

حدیث

امام على علیه السلام: مَن اقتَصرَ على بُلغَةِ الکفافِ فَقدِ انتَظَمَ الراحَة و تَبوَّأ خَفضَ الدّعَة

هرکه به اندازه کفاف بسنده کند، آسایش یابد و در منزلگاه آسودگى فرود آید

Tebyan

 

‍ آیت الله بهاءالدینی (ره) :

 آیت الله بهاءالدینی (ره) :

اگر زنان چادری می خواستند نشانشان می دادم عرقی که در فصل گرما به خاطر حفظ حجاب می ریزند, دانه دانه اش خورشید است. شما خورشید خدا هستید.

ایشان این روایت را از ثواب الاعمال نقل می کردند عرقی که زن زیر چادر می ریزد سه جا برای او نور می شود:

 در درون قبر

 در برزخ

 در قیامت

و اگر زنان بی حجاب از من می خواستند همین الان نشانشان می دادم که این موی سر که به نامحرم نشان می دهند آتش است. آنها در آرایش زیبایی نیستند، بلکه در آرایش آتش هستند.

alabd110

یا صاحب الزمان...

http://uupload.ir/files/mm51_%DB%8C%D8%A7%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8.jpg

یا صاحب الزمان...

به نام رب مهدی لب گشایم

سرودغیبتش رامی سرایم

سخن ازغربت مهدی زهراست

سخن ازبی وفایی من وماست

غم مهدی غمی جانکاه باشد

ازآن کمتر کسی آگاه باشد

loulemancity

 

یا صاحب الزمان...

http://uupload.ir/files/mm51_%DB%8C%D8%A7%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8.jpg

یا صاحب الزمان...

به نام رب مهدی لب گشایم

سرودغیبتش رامی سرایم

سخن ازغربت مهدی زهراست

سخن ازبی وفایی من وماست

غم مهدی غمی جانکاه باشد

ازآن کمتر کسی آگاه باشد

loulemancity

 

بعدِ سالها انتظار با عشق ازدواج کردیم..

بعدِ سالها انتظار با عشق ازدواج کردیم..

خوشبخت بودیم

اما هیچوقت نتونستیم از کنار هم بودن لذت ببریم

چون باید پولامون رو پس انداز میکردیم واسه خرید خونه و..

همیشه هر چیزی رو که دوست داشتیم میگفتیم الان نه..

بعدن..

الان باید خونه بخریم.

باهزارسختی و کُلی صرفه جویی کردن پولامون رو پس انداز کردیم..

بالاخره

موفق شدیم خونه رو خریدم.

از فردای اون روز به فکر این بودیم لوازم خونمون رو جدید کنیم..

گوشت و مرغ توخونه همیشه باشه میوه های چند رنگ داشته باشیم...

با اومدن بچه به فکر این بودیم که  بچمون لباساش خوب باشه٬

غذاش مقوی باشه و..

خلاصه تا وقتی بچه هامون سرو سامون گرفتن هر روز‌ دغدغه چیزی رو داشتیم ...

خونه بزرگ تر_ماشین بهتر_مبل زیباتر_خرج دانشگاه_عروسی جهیزیه و...

روزها گذشت وما پیر شدیم..

ما موندیم و یه خونه بزرگ/

یه ماشین پارک شده توی پارکینگ که استفاده نمیشه/

بچه هایی که درگیر زندگی خودشونن...........

ما پیر شدیم و از زندگی لذت نبردیم...پیر شدیمو یادمون افتاد هنوز اون کافه که قرار بود اولین سالگرد عروسیمون بریم نرفتیم...

یادمون افتاد اون شام رویایی دونفره رو نخوردیم...

یادمون اومد هیچ سالگرد ازدواجی رو نگرفتیم...

یادمون اومد چقدر زود تولد هم دیگر رو فراموش کردیم...

یادمون اومد پشت تلفن فقط لیست خرید رو گفتیم

( حال همو نپرسیدیم...

یادمون اومد چقدر دوستت دارم بود که باید هر روزبه هم  میگفتیم اما نگفتیم....

یادمون اومد عکسای دونفرمون رو هم نگرفتیم .........

از این زندگی ما فقط یادگرفتیم داشتن خونه و ماشینش رو..

@Hamid_Masouminejad

هیچکدوم نمیخوایم خوشبخت باشیم٬

درسته ریخت و پاش و ولخرجی خوب نیست اما اینجوری هم نه دیگه...

1_ازالان کافه های زندگیتون رو برین فردا دیره .

2_با همسرتون شام برین رستوران.

3_لباسای قشنگتون رو براهم بپوشین.

4_تولدها رو فقط با یه کیک یا شاخه گل بگیرین٬

باورکنید کافیه

و

قشنگ تر از کادوهای گرون قیمته...

5_سالگرد ازدواجتون رو شام برین بیرون

یاداخل منزل بخوبی برگزارش کنید-

نذارین اون روز فراموش بشه...

6_هر روز بگین که همو دوس دارین..

7_گاهی فقط با یه شاخه گل یا یه روسری همسرتون رو سورپرایز کنید...

8_عکسای دونفره زیادی رو بگیرین شاید همیشه اون یکی نبود..

باهمین چند تا مورد زندگی قشنگ میشه وقت زیادی نمیخواد هزینه زیادی هم نمیخواد...ماهی یه بار به کافه برین مطمئن باشید با پولش پادشاه نمیشین...

گاهی شام رو باهمسرتون به رستوران برین مطمئن باشین با سالی سه چهار بار  رستوران رفتن نمیتونین خونه بخرین....

تولد فقط سالی یک بارِ.....سالگرد ازدواجتونم همین طور..

برگزارش کنین ساده ولی برگزار بشه....

ما فقط یک بار به دنیا میایم و یک بار زندگی میکنیم...شادی و لبخندرو به شریک زندگیمون  هدیه کنیم و هر روز به خدانزدیکتر بشیم

Hamid_Masouminejad

کودتای نوژه چگونه کشف شد؟

http://uupload.ir/files/2kdi_%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7%DB%8C.jpg

کودتای نوژه چگونه کشف شد؟

ماجرای اطلاع من از کودتایی که قرار بود در پایگاه شهید نوژه اتفاق بیفتد، به این شکل بود که شبی حدود اذان صبح، دیدم درب منزل ما را به‌شدت می‌زنند. از خواب بیدار شدم و رفتم دیدم آقای مقدم است، می‌گوید: یک ارتشی آمده و با شما کار واجبی دارد.

 اگرچه کودتای نوژه اندکی پیش از اجرا توسط اطلاعات سپاه کشف شده بود؛ اما آنچه منجر به کشف دقیق زمان و مکان اجرای کودتا شد، افشای یکی از خلبانان شرکت کننده در کودتا بود که به توصیه مادر خود، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را از وقوع کودتا مطلع کرد. وی ظاهرا همان شب کودتا خود را به منزل آیت‌الله خامنه‌ای می‌رساند و ایشان را از وقوع کودتای غریب‌الوقوع مطلع می‌کند. روایت این ماجرا را از زبان حضرت آیت‌الله خامنه‌ای می‌خوانیم:

«ماجرای اطلاع من از کودتایی که قرار بود در پایگاه شهید نوژه اتفاق بیفتد، به این شکل بود که شبی حدود اذان صبح، دیدم درب منزل ما را به‌شدت می‌زنند. از خواب بیدار شدم و رفتم دیدم آقای مقدم است، می‌گوید: یک ارتشی آمده و با شما کار واجبی دارد. گفتم: کجاست؟ گفتند: در اتاق نشسته. داخل اتاق پاسدارها شدم، دیدم شخصی دم در تکیه داده به دیوار و کسل و آشفته و خسته، سرش را پایین انداخته. گفتم: شما با من کار دارید؟ بلند شد و گفت: بله. گفتم: چه کار دارید؟ گفت: کار واجبی دارم و فقط به خودتان می‌گویم. من حساس شدم. گفتم: من نمازم را بخوانم، می‌آیم. پس از نماز او را داخل حیاط آوردم، گوشه حیاط نشستیم. گفت: کودتایی قرار است انجام شود.

گفتم: قضیه چیست و تو از کجا می‌دانی؟ شروع کرد به شرح دادن. گفتم: شما چه‌طور شد آمدی سراغ من؟ او ماجرای خود را تعریف کرد که جالب بود. اثر بی‌خوابی شب، خیابان‌گردی، خستگی و افسردگی در او پیدا بود. حرفش را مرتب و منظم نمی‌زد و من مجبور بودم مکرر از او سوال کنم. خلاصه آنچه گفت این بود که در پایگاه همدان، اجتماعی تشکیل شده و تصمیم بر یک کودتایی گرفته شده. پول‌هایی به افراد زیادی داده‌اند، به خود من که خلبان هستم هم پول دادند. عده‌ای از تهران جمع می‌شوند می‌روند همدان و آنجا این کار - تصرف پایگاه هوایی شهید نوژه - انجام می‌گیرد. بعد می‌آیند تهران، جماران و چند جا را بمب‌باران می‌کنند. پرسیدم کی قرار است این کودتا انجام شود؟ گفت: امشب و شاید فردا شب. - دقیقا یادم نیست- من دیدم مساله خیلی جدی است و باید آن را پی‌گیری کنیم.

با این‌که احتمال می‌دادم او حال عادی نداشته باشد یا سیاستی باشد که بخواهند ما را سرگرم کنند، اما اصل قضیه این‌قدر مهم بود که با وجود این احتمال‌ها، دنبال آن باشیم. گفتم: شما بنشین تا من ترتیب کار را بدهم. آقای هاشمی هم آن‌شب منزل ما بود. به آقای هاشمی گفتم: چنین قضیه‌ای است. بعد تلفن کردم به محسن رضایی که آن‌موقع مسوول اطلاعات سپاه بود. گفتم: فوری بیا اینجا.  با یک نفر دیگر هم تماس گرفتم.(1) آن جوان را خواستیم آمد. یکی - دو ساعت با هم صحبت کردند و اطلاعاتش را یادداشت کردند. مقطّع‌مقطّع می‌گفت، اما در مجموع اطلاعات خوبی به‌دست آمد. محل تجمع آنها - کودتاچیان، برای شروع عملیات- پارک لاله بود. اما ظاهرا او اسم پارک لاله را نمی‌دانست، فقط جایش را می‌دانست.

این آقایان مشغول کار شدند. مقدمات بازجویی را فراهم کردند که هم در همدان و هم در پارک لاله بتوانند پی‌گیری کنند. البته سپاه از مدتی پیش کشف کرده بود که قرار است کودتایی انجام گیرد. شاید هم فهمیده بود قرار است این کودتا در پایگاه شهید نوژه باشد. اما زمانش را نمی‌دانست و این برایش مهم بود. رضایی همان روز گفت: ما فکر می‌کردیم 2-3 هفته دیگر  یا یک ماه دیگر انجام می‌شود.

پس از دریافت اطلاعات، خلبان می‌خواست به منزلش بازگردد؛ اما می‌ترسید ما منزل او را شناسایی کنیم و بعد مشکلی برایش پیش بیاید یا این‌که کودتاچیان او را همرا پاسدار ببینند، به او مشکوک شوند و او را بکشند. می‌گفت: خودم می‌روم. من گفتم: نه، تو را با ماشین می‌فرستم. اما حاضر نبود با پاسدارها برود. یکی از پاسدارها را که ریشش را می‌تراشید، دید و گفت: این خوب است، مرا ببرد. پاسدار خلبان را به‌طرف خیابان آذربایجان برد، اما  خودش یک جایی به پاسدار گفته بود: من را پیاده کن. معلوم بود خانه‌اش آنجا نیست. در یک مینی‌بوس سوار شده و رفته بود. دیگر هم از او خبری نشد.

سپاه آن روز خوب جنبید... 

شعر طنزی به مناسبت روز ملّی ادبیات کودک و نوجوان!

شعر طنزی به مناسبت روز ملّی ادبیات کودک و نوجوان!

(شعر پدر!)1

بابا که دیر می‌کنه

مامان جون مهربون ـ

می‌زنه با ملاقه

توی سر بابا جون

این بابای مهربون

هر چی بگی می‌ارزه

مامان که جیغ می‌زنه

اون به خودش ...می‌لرزه!

غذاهای بابا جون

یا بی‌نمک یا شوره

شب که مامان می‌خوابه

اون ظرفا رو می‌شوره!

وقتی که آب می‌خوره

از بس که خیلی نازه

از مامان مهربون

زود می‌گیره اجازه!

لباسامون پاره شه

زود اونا رو می‌دوزه

یا یهو داد می‌زنه‌:

«حالا غذام می‌سوزه!»

گرچه مامان جون من

از همه خیلی سره

بابام یه چیز دیگه‌ س

یک مامانِ بهتره!!

بوالفضول_الشعرا

روز_ملی_ادبیات_کودک_و_نوجوان

1. در منزل دوست عزیزی بودیم که  پسرش به مهد کودک  می رفت.آورد دفترش را  نشانم داد که معلم مهد داخلش شعرهایی از قبیل:"شب که همه می خوابیم، آقا پلیسه بیداره!" نوشته بود .من هم  فی البداهه ین شعر را در دفترش نوشتم.پدر خواند و  گفت حال و روز من است و کنایه ای به مادر زد و مادر جواب داد و خلاصه شوخی شوخی  دعوا شد! ببینید  یک شاعر مردمی چه زود با مردم ارتباط برقرار می کند!

bolfozool

 

(زنگ سلامت) شب ها خوابتان نمی برد؟

http://uupload.ir/files/uqde_%D8%B4%D8%A8_%D9%87%D8%A7.jpg

شب ها خوابتان نمی برد؟

چنددانه بادام مصرف کنید. بادام منبع غنی از تریپتوفان یا همان هورمون خواب می باشد همچنین با ازبین بردن فشار روی ماهیچه ها موجب خوابی آسان می شود.

MizanOnline_ir