بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت
بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

بسکه ماندم درغریبی وطن ازیادم رفت بسکه ماندم درقفس بوی گل ازیادم رفت

(توصیه های پزشکی) پارکینسون

پارکینسون یـک بـیـماری دستگـاه عصـبـی اسـت که در طی آن مهـارت های حرکتـی از دسـت می رود و لرزش و سفتی عضلانی پیشرونده به صورت تدریجی به وجود می آید . علائم ایـن بیـماری به صـورت کاملا آرام پیشرفـت می کنـد که مهمتریـن آنها شامل لرزش است . سفتی بدن ، قامت خمیده ، از بین رفتـن حالت چهـره ، اختلال بلع ، تغییـرات صدا ، افسردگی و عصبی بودن از علائم بیـماری است . توانایی ذهنی تا مراحل پیشرفتـه بیـماری بـدون تغییـر باقی می ماند در حال حاضر این بیماری جزء بیماری های غیرقابل درمان محسوب می شود ، بنابرایـن درمان این بیماران تنـها حمایتی است و خانـواده نقش مهمی در بـهـبـود علائم ایـن بیماری دارنـد . اطمینـان بخشی بیماران برای جلوگیـری از افسـردگی ، استفاده مکـرر از حمام ، ماساژ بـدن و استفاده از لباس راحت و بدون دکمه یا کفش بدون بنـد و مواردی نظیـر این می توانـد موثـر باشد

ﺟﻤﻠﻪ ﺯﯾﺒﺎیی ﮐﻪ ﺑﺮﺳﺮﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﺟﺪ ﺟﺎﻣﻊ ﺩﺭ
ﺷﻬﺮﻧﯿﻮﯾﻮﺭک ﻧﻮﺷﺘﻪ شده
:
ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺍﺯﺷﻤﺎ ﺳﻮﺍﻻﺗﯽ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ

ﮔﻮﮔﻞ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮد

ﻓﻘﻂ ﺩﺭﺍﻋﻤﺎﻝ ﺷﻤﺎﺳت

حضرت امام محمد تقی جوادالأئمه (ع)

حضرت امام محمد تقی جوادالأئمه (ع)

قسمت اول

امام نهم شیعیان حضرت جواد (ع ) در سال 195هجری در مدینه ولادت یافت .
نام نامی اش محمد معروف به جواد و تقی است . القاب دیگری مانند : رضی و متقی نیز داشته ، ولی تقی از همه معروفتر می باشد . مادر گرامی اش سبیکه یا خیزران است که این دو نام در تاریخ زندگی آن حضرت ثبت است .

امام محمد تقی (ع ) هنگام وفات پدر 8 ساله بود . پس از شهادت جانگداز حضرت رضا علیه السلام در اواخر ماه صفر سال 203ه مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع ) انتقال یافت .

ازدواج

مأمون خلیفه عباسی که همچون سایر خلفای  بنی عباس از پیشرفت معنوی و نفوذ باطنی امامان معصوم و گسترش فضایل آنها در بین مردم هراس داشت ، سعی  کرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خویش قرار دهد .  از اینجا بود که مأمون نخستین کاری که کرد ، دختر خویش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد ، تا مراقبی  دایمی و از درون خانه ، بر امام گمارده باشد . رنجهای دایمی که امام جواد (ع ) از ناحیه این مأمور خانگی  برده است ، در تاریخ معروف است " .

مجالس بحث وگفتگو

از روشهایی که مأمون در مورد حضرت رضا (ع ) به کار می بست ، تشکیل مجالس بحث و مناظره بود . مأمون و بعد معتصم عباسی می خواستند از این راه - به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند . در مورد فرزندش حضرت جواد (ع ) نیز چنین روشی را به کار بستند . به خصوص که در آغاز امامت هنوز سنی از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود . مأمون نمی دانست که مقام ولایت و امامت که موهبتی است الهی ، بستگی به کمی  و زیادی سالهای عمر ندارد .
باری ، حضرت جواد (ع ) با عمر کوتاه خود که همچون نوگل بهاران زودگذر بود ، و در دوره ای که فرقه های مختلف اسلامی و غیر اسلامی  در میدان رشد و نمو یافته بودند و دانشمندان بزرگی در این دوران ، زندگی می کردند و علوم و فنون سایر ملتها پیشرفت نموده و کتابهای زیادی به زبان عربی ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود ، با کمی سن وارد بحثهای علمی گردید و با سرمایه خدایی امامت که از سرچشمه ولایت مطلقه و الهام ربانی مایه گرفته بود ، احکام اسلامی را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعلیم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسیاری  پاسخ گفت . برای نمونه ،

حدسارق

یکی از مناظره های  (احتجاجات ) حضرت امام محمد تقی (ع ) را در زیر نقل می کنیم : " عیاشی در تفسیر خود از ذرقان که همنشین و دوست احمد بن ابی دؤاد بود ، نقل می کند که ذرقان گفت : روزی دوستش ( ابن ابی دؤاد ) از دربار معتصم عباسی  برگشت و بسیار گرفته و پریشان حال به نظر رسید . گفتم : چه شده است که امروز این چنین ناراحتی ؟گفت : در حضور خلیفه و ابوجعفر فرزند علی بن موسی الرضا جریانی پیش آمد که مایه شرمساری و خواری ما گردید . گفتم : چگونه ؟ گفت : سارقی را به حضور خلیفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدی کرده بود . خلیفه طریقه اجرای حد و قصاص را پرسید . عده ای از فقها حاضر بودند ، خلیفه دستور داد بقیه فقیهان را نیز حاضر کردند ، و محمد بن علی الرضا را هم خواست . خلیفه از ما پرسید : حد اسلامی چگونه باید جاری شود ؟ من گفتم : از مچ دست باید قطع گردد . خلیفه گفت : به چه دلیل ؟ گفتم : به دلیل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است ، و در قرآن کریم در آیه تیمم آمده است : فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم . بسیاری از فقیهان حاضر در جلسه گفته مرا تصدیق کردند . یک دسته از علماء گفتند : باید دست را از مرفق برید . خلیفه پرسید : به چه دلیل ؟ گفتند : به دلیل آیه وضو که در قرآن کریم آمده است : ... و ایدیکم الی  المرافق . و این آیه نشان می دهد که دست دزد را باید از مرفق برید . دسته دیگر گفتند : دست را از شانه باید برید چون دست شامل تمام این اجزاء می شود . و چون بحث و اختلاف پیش آمد ، خلیفه روی  به حضرت ابوجعفر محمد بن علی  کرد و گفت : یا اباجعفر ، شما در این مسأله چه می گویید ؟ آن حضرت فرمود : علمای شما در این باره سخن گفتند . من را از بیان مطلب معذور بدار . خلیفه گفت : به خدا سوگند که شما هم باید نظر خود را بیان کنید . حضرت جواد فرمود : اکنون که من را سوگند می دهی  پاسخ آن را می گویم . این مطالبی که علمای اهل سنت درباره حد دزدی بیان کردند خطاست . حد صحیح اسلامی  آن است که باید انگشتان دست را غیر از انگشت ابهام قطع کرد . خلیفه پرسید : چرا ؟ امام (ع ) فرمود : زیرا رسول الله (ص ) فرموده است سجود باید بر هفت عضو از بدن انجام شود : پیشانی ، دو کف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهام پا ، و اگر دست را از شانه یا مرفق یا مچ قطع کنند برای سجده حق تعالی محلی  باقی نمی ماند ، و در قرآن کریم آمده است " و ان المساجد لله ... " سجده گاه ها از آن خداست ، پس کسی نباید آنها را ببرد .معتصم از این حکم الهی و منطقی بسیار مسرور شد ، و آن را تصدیق کرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع ) قطع کردند .
ذرقان می گوید : ابن ابی دؤاد سخت پریشان شده بود ، که چرا نظر او در محضر خلیفه رد شده است  سه روز پس از این جریان نزد معتصم رفت و گفت : یا امیرالمؤمنین ، آمده ام تو را نصیحتی کنم و این نصحیت را به شکرانه محبتی که نسبت به ما داری  می گویم . معتصم گفت : بگو . ابن ابی دؤاد گفت : وقتی مجلسی از فقها و علما تشکیل می دهی تا یک مسأله یا مسائلی را در آنجا مطرح کنی ، همه بزرگان کشوری  و لشکری حاضر هستند ، حتی  خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهایی  که در حضور تو می شود هستند ، و چون می بینند که رأی علمای بزرگ تو در برابر رأی محمد بن علی الجواد ارزشی ندارد ، کم کم مردم به آن حضرت توجه می کنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل علی منتقل می گردد ، و پایه های قدرت و شوکت تو متزلزل می گردد . این بدگویی و اندرز غرض آلود در وجود معتصم کار کرد و از آن روز در صدد برآمد این مشعل نورانی و این سرچشمه دانش و فضیلت را خاموش سازد . این روش را - قبل از معتصم - مأمون نیز در مورد حضرت جوادالأئمه (ع ) به کار می برد ،

ناگفته های درون

ناگفته های درون

همیشه پیش خودم میگفتم  گذشتگان حرفهایی رو که به صورت ضرب

المثل یا شعر گفتن از روی چه حسابی بوده.ولی الان  فهمیدم که بی علت

نبوده  هر چی که گفتن تمام تجربیاتشون بوده که به روی صفحه نشوندن

به همین خاطر منم سعی کردم تجربیاتی که تااین لحظه از عمرم به دست

آوردم رو تو ادامه مطلب جا بزارم شاید راهی برای استفاده دیگران باشه

عشق واقعی آن است که روح را بیدار کند

سیب وجودت را تنها با نیمه خودش کامل کن حتی اگر کرم

خورده باشد

تنها ببخش وببخش زیرا پروردگار با همین بخشیدن و

بخشودن درمقام خدایی است

تنها صدایی که در این جهان وجود دارد صدای خداست؛ پس

عاشقانه گوش بسپار به ملودی زیبای آفرینش

بحث کردن با نادان بیهوده ترین کار است، زیرا با این کار او

می پنداردکه داناست

حقیقت پنهان این است که ما تنها یکبار در این دنیا زندگی میکنیم .این یکبار را به بطالت مگذران

صداقت را در چشمان معشوقت جستجو کن نه در گفتارش

برای یافتن خداوند نیاز نیست به قله قاف سفر کنی، تنها

به سیمرغ وجودت بنگری کافی است

نکات اصلی زندگی در درون کتاب های خاک خورده ایست، و

توبدون آنکه آهناراخوانده بشی دورمی اندازی

برای رسیدن به هدفهای عرفانی تنها، تنهایی سفر کن،

حتی اگر یارت هم عقیده ات باشد 

تضادها زاییده افکار ماست ،در این عالم به جز نظم تضادی

وجود ندارد

عشق های ظاهری همانند گل های مصنوعی هستند، که

جلوه ای زیبا دارند؛ اماعطری از آنها به مشام نمی رسد

خدایا همچنان می اندیشم که زبان توان بیان عشق تو را

ندارد؛ ولی تو منتظری که بر زبان بیاورم سکوت ناگفته هایم را

مواظب باش در راه رسیدن به خدا، هسته خرما تو را باز ندارد

هیچ وقت به کم قانع نباش مگر در امور دنیوی

عشق هایی که از عقل نشأت گرفته اند ماندگار تر از عشق

های زود هنگام  احساس اند

وقتی لیاقت یک ماهی دریاست، چرا دلش را به یک تنگ

خوش کند

توسط الهام شرفی

حجت الاسلام علی بهجت فرزند عارف بی‌نظیر عالم حضرت آیت الله محمدتقی بهجت رحمه الله علیه نقل می‌کند:

"در جریان درست کردن قفسه کتاب‌های ایشان(پدر)، دستم زیر قفسه فلزی کتاب رفت و عصب آن قطع شد و تااستخوان برید. در بیمارستان دستم جراحی شد و آن را بخیه کردند. بعد از گذشت چهار پنج ماه دستم خیلی درد گرفت و به تدریج درد آن شدت یافت و من نگران شده بودم ولی در این باره به پدرم چیزی نگفتم چون نگران می‌شدند و تاکید می‌کردند که همان ساعت به پزشک مراجعه کنم و مرتب از آن می‌پرسیدند. دو سه روز از این ماجرا گذشت. یک روز هنگامی که پدرم از حرم امام رضا علیه السلام به دفتر برگشته بودند در حالی که من حواسم متوجه کارم بود، ایشان مطلبی را گفتند که شنیدم ولی توجه نداشتم. نیم ساعت بعد جمله پدرم به یادمافتاد. آن‌چه از آن در ذهنم مانده بود، این بود: این طور برایم مکشوف... و بعد کلمه مکشوف را نیمه رها کردند و فرمودند: معلوم شد که اگر کسی جایی از بدنش را که درد می‌کند به هر مکانی از حرم امام رضا علیه السلام بمالد یا دستش را به حرم بمالد و به موضع درد بکشد و این کار را تکرار کند، دردش برطرف می‌شود. هنگامی که این جمله یادم آمد با خود گفتم: نکند مخاطب ایشان در آن سخن، خود من بودم! لذا بلافاصله در دفترم یادداشت کردم که آقا چنین مطلبی را به من فرمودند. روز بعد به حرم مشرف شدم و دست خودم را به حرم مالیدم. این کار را روز بعد هم تکرار کردم. درد دستم بهبود یافت و تاکنون هم دیگر درد نگرفته است. تاکید می‌کنم که ایشان مطلقا از درد دست من خبر نداشت چون اگر خبر داشت مرتب پیگیری می‌کرد."

(توصیه های پزشکی) کشیدن سیگار

کشیدن سیگار به فاصلـه کمی پس از بـرخاستـن از خواب ، کشیـدن سیگار در هنگام بیماری ، ناتـوانـایی در خـودداری از مـصـرف سیگـار در شرایـط اجبـاری ، کشیدن سیگار بیـشتـر در صبـح ها نسبـت بـه عصـرها و احساس اینکه کنـار گذاشتن نخستین سیگار روز مشکل تـر از سیگار بـقـیـه اوقات است با برخورداری از مشاوره و کمک حرفـه ای با بـرنامـه های درمانی میـزان  موفـقیـت در تـرک سیگار افزایش می یابد . روشهایی مثل : 1 - هیپنوتیـزم  2 - درمان انزجاری  3 - طب سوزنی یا فشاری بـر پایه تلقین  4 - مصرف آدامس های حاوی نیکوتـیـن  5 - نـوارهای حاوی نیکوتیـن که بـه پـوست چسبانده می شود. مصرف به جای برخی داروهای آرام بخش در دوره ترک می تواند مفید باشد تشویـق بـه ترک سیگار از جانـب پـزشکی که خود سیگار نـمی کشد ، اثـر خوبی دارد . پـافشاری اعضا خانواده در ترک سیگار و ممنوعیـت دخانیات در اماکن عمومی نیز موثر است

خروس خوان شی بزه آفتابه فاندر

خروس خوان شی بزه آفتابه فاندر

سیاه ابران تندوتابه فاندر

دوارستاندره عمره مانستان

بتاخته گیفته نهره آبه فاندر

متن شعر شونده داری چیه تا رز بداره

متن شعر

شونده داری چیه تا رز بداره
گیاه هرز « شوند » طاقتی ندارد تا تحمل خوشه های انگوررا داشته باشد
چی چی نی جز چیه تا وز داره
جسته گنجشک آنقدر نیست که توانی داشته باشد
چی چی نی پیغام بدا آزاد داره
گنجشک به درخت آزاد پیغام داد
خوایمه تی شاخه سر بی نیشینم
می خواهم به روی شاخه ات بنشینم
تی ریشه یا قایما کن تا کی تانی
تا می توانی ریشه ات را محکم کن
تی زور و بازو یه واستی بیدینم
تا زور و بازویت را ببینم
آزاد دار ریشه بکود شاخه بکود
درخت آزاد ریشه اش را تقویت کرد و پر شاخه شد
خو کمرا قورسا کود خو را جمع و جورا کود
تنه اش را محکم تر کرد و خودش را جمع و جور کرد
شونده داری چیه تا رز بداره
گیاه هرز « شوند » طاقتی ندارد تا تحمل خوشه های انگور ندارد
چی چی نی جز چیه تا وز داره
جسته گنجشک آنقدر نیست که توانی داشته باشد
ای روز بوبو خبر نو بو
یک روز گذشت خبر نشد
دو روز بوبو خبر نوبو 
دو روز گذشت خبر نشد
صد روز بوبو خبر نوبو
صد روز گذشت خبر نشد
آزاد دار حوصله بسر بامو
حوصله درخت آزاد سر آمد
تا زمستان بگوذشت بهار بامو
تا اینکه زمستان گذشت و بهار آمد
چی چی نیان جیک جیک بلندا بو
جیک جیک گنجشکان بلند شد
آزاد دار خو شاخه یا تکان بدا
درخت آزاد شاخه اش را با نسیمی تکان داد
چی چی نی تعظیم بکود سلام بدا
گنجشک تعظیم کرد و سلام داد
بگفت الوعده وفا ای رفیق نیمه را
و گفت الوعده وفا ای رفیق نیمه راه
مرا پیغام بدائی با ئی زور آزمائی
برایم پیغام دادی که بیا برای زورآزمائی
هرچی منتظر بوبوم ناموئی کی ناموئی
هرچه منتظر شدم نیامدی که نیامدی
چی چی نی خنده بکود بگفت ای دار بنه
گنجشک خندید و گفت : ای درخت تنومند
من تی شاخه سر باموم فکه بنام زای بزام و پردام 
من روی شاخه تو آمدم لانه کردم و بچه آوردم و پروازش دادم
صاحب صادق بازیه تو ، بیه دیمه بنه
شیرینکار بازی را کنار بگذار
شونده داری چیه تا رز بداره
گیاه هرز « شوند » طاقتی ندارد تا تحمل خوشه های انگور ندارد
چی چی نی جز چیه تا وز داره
جسته گنجشک آنقدر نیست که توانی داشته باشد

بیدلی می گفت در پیش خدای
کای خدا آخر دری بر من گشای
رابعه آنجا مگر بنشسته بود
گفت:آخر کی این در بسته بود
در گشاده است لیکن تو روی
سوی در کن و مراد خود بجوی

(عطار)

شب جلو تلویزیون خوابم برده بود
مامانم اومد ساعت 2 نصفه شب پتو انداخت روم بوسم کرد

کلی هم قربون صدقم رفت
بعد موقع رفتن پامو لگد کرد

داد زدم و گفتم : آخه پام داغون شد
جواب داد: خاک تو سرت کنن آخه اینجا جای خوابه؟